میر علمدار

چندی پیش چند بیتی در باره قمر بنی هاشم علیه اسلام به ذهن امد ولی ناتمام از حضرتش خواستم که عمر مارا در استانه کرامت خودش به پایان برساند که سعادت دنیا واخرت در همین است وبس البته که شخص کریم جود بلا شرط می کندو برای رسیدن به کرامت کریم کار خاصی لازم نیست انجام بدهی غیر از قرار گرفتن در صف سائلان واگر معرفتی هم هست معرفت شناخت همین صف است                    اگر این روزها واین سالها حرفهای زیادی می شنویم از اسیب شناسی عزاداری ها    معرفت به امام حسین شناخت بصیرت امام حسین وچند عنوان دهن پرکن دیگر به راستی برای چه می شنویم برا ی شنیدن و گذشتن یا نه شنیدن و تامل کردن و به چند و چون قضیه فکر کردن              امروز که روز تاسوعاست و روز این گونه حرف زدن نیست حداقل برای من نیست  امروز روز اتصال است به دریای معارف روز حزن و اندوه و شال عزا به گردن انداختن        اما اگر مجالی بود شاید در فرصتی دیگربه ان چند و چون و تامل و فکر کردن بیشتر بپردازم و اما چند بیتی که با عنایت ابوالفضل ع سرو شکلی هر چند ابتدایی به خود گرفت را تقدیم می کنم با امید به اینکه این شعر ذخیره ای باشد برای معرفتی بیشتر

ای ماه بنی هاشم

ای ماه بنی هاشمی ای میر علمدار

ای خاک کف پای تو ایینه دیدار                            

مارا چه و در مدح شما قدرت گفتار

ابی هم اگر ریخته از ابر گهر بار     

از ابر عنایات شما گشته پدیدار

 

من کیستم اهنگ تمنای تو هستم

در بی خبری واله و شیدای تو هستم

چون خار لب باغچه گویای تو هستم

یک جان ضعیفم من و در پای تو هستم

ارامش جان منی ای جلوه دادار

 

در خیمه به امید نشستم که بیایی

ایینه اندوه شکستم که بیایی

از هرکه به غیر از تو گسستم که بیایی

دل را به تمنای توبستم که بیایی

از علقمه با اب که رفتی سوی این کار

 

ای یار که یار تو حسین است و تواش یار

دلدار تو او هستی و او هم به تو دلدار

پیدا نشد ای ایینه از شدت دیدار

بین تو و او عاشق و معشوق پدیدار

بسیار در این اینه من کرده ام انظار

 

تو یاور و کو چکترو او پیر و امام است

تو ماه تمامی ولی او مهر تمام است

تو بسته به او قامت و او روح قیام است

بر دست تو هرچند که امید خیام است

اما تو خودت سخت به ان شاه گرفتار

 

ای انکه مرا نور دل و نور دو عینی

نه مستحق ناله و نه طالب شینی

تو زاده مردانگی شاه حنینی

تو محسن نا دیده چشمان حسینی

ان محسن جان داده میان در و دیوار

 

الله که نور است و جلیل است و جمیل است

در دایره حسن به دیدار تو بنشست

هر انکه به دیدار جمال تو نظر بست

در دایره لطف حسین ابن علی هست

وین دایره را دست علمگیر تو پرگار

الهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم

میر علمدار

اسلام علیک یا عبد الصالح و مطیع الله یا عباس ابن علی علیه اسلام

 

چندی پیش شعری از یکی از دوستان مذهبی سرای مشهد مقدس

نظرم را جلب کرد شعری که علا رغم سادگی بیان مفاهیم و معانی

جانسوزی از معارف عباس ابن علی را در قالب کلمات عنوان کرده بود

در این پست که روز تاسوعا هم هست با ارزوی سلامتی برای سید

جواد رستگار این غزل را به دوستاران معارف اهل بیت تقدیم می کنم

 

امید نا امیدان

قمر دور تو گردیده است عباس

پدر دست تو بوسیده است عباس

بیا برگرد سوی خیمه کز اب

رقیه چشم پوشیده است عباس

مگر لب تر نکردی زان همه اب

که لبهای تو خشکیده است عباس

کدامین دست نا مردی دو دستت

زراه کینه ببریده است عباس

ندارد طاقت داغ عمورا

سکینه بس که غم دیده است عباس

ترا بر دیده تیر امد مرا هم

روان خون دل از دیده است عباس

امید نا امیدان رفته از دست

دگر بی تو چه امید است عباس

 

این غزل بیشتر برای مجالس ذکر معارف اهل البیت واستفاده ذاکران ال الله مناسبت دارد

ملتمس دعا

یا علی مدد

با سلام و احترام

در استانه عید غدیر خم عرض سلام و احترامی دارم از سر فروتنی وخشوع به افتاب عالم امکان حضرت

علی علیه السلام و تبریک این عید گرامی را به ایشان و تمام رهروان راه تا ابد پاینده اش  بر خود

واجب و لازم می دانم امیدوارم که حضور سبز حضرتش را در لحظه لحظه خویش احساس کنیم

غزل زیر را تقدیم می کنم به تمام مدد گرفتگان علوی علیه السلام

یا علی مدد

ای پادشاه ملک ولا یا علی مدد

سلطان مطلق دو سرا یا علی مدد

پروردگارحسنی و از خاک پای تو

گل این همه گرفته صفا یا علی مدد

ماه و ستاره در شب و خورشید در پگاه

گویند ذکر خیر تو را یا علی مدد

دست توسل من و دامان رحمتت

چشم من وعطای شما یا علی مدد

چشم انتظار لطف تو هستم اگر چه من

کاری نکرده ام به سزا یا علی مدد

تنها شما برای خدا کار می کنید

مارا ببین برای خدا یا علی مدد

شرمنده عنایتم ای افتاب من

از خاک تیره تا به سما یا علی مدد

در جاده جوانی اگر تند رفته ام

من هستم و هزار خطا یا علی مدد

از مرکب هوی و هوس سرنگون کند

یک تازیانه تو مرا یا علی مدد

در مدح تو هرانچه بگویم نمی شود

سخت است مدح شیر خدا یا علی مدد

یا علی مدد

غم مویه های پاییزی

رودخانه کلمات

اینها شعر نیست

اینها امضاهایی است برای یادگاری

بر درودیوار برف ودرخت

و ما شاعرها

کارمان بر خلاف همه انسانهاست

بهترین گواه این جمله

انس شاعر است با سفیدی برف

در یک زمستان پر اتفاق

در گوشه ای از بادهای نیلوفری

هم بازی ماه وماهی

در کنار

رودخانه سپری شده کلمه ها

محدودیت

اندامی خواسته یا نا خواسته

در زیر نور مهتاب

در خیا بانهای پر کلمه

با کبو تر ها

هم سفر برگها....

 

گلی روبروی من است

و کتابی در دستم

واندامی که

خواسته یا نا خواسته

در چند کلمه محدود  می شود

 

 

عجب فصلی است پاییز

امروز  یعنی دیروزبعداز مدتهابه سرم زد دلی  به انجمن شعر ارشاداسلامی مشهد* مجتمع امام رضا علیه السلام پنج شنبه ها*بزنم که هم شعری بنوشم وهم دوستان راببینم جلسه بدی نبود

 غیر از غزل سرای معاصر جناب اقای محمد سعید شاد که در محفل حضور داشت وغزلی ازسروده های تازه خودش را قرائت کرد اقایان جلال کیانی مرصعی یاوری مصطفی توفیقی حسین سیدی امان میرزایی وبرادران مبارز راهم دیدم و از صحبت کردن با بعضی ازایشان استفاده وافری بردم البته درپایان جلسه۰

غیر ازقرائت سروده جدید اقای شاد دو اتفاق مهم دیگر هم افتاد البته درقالب خبر و ان دو خبر یکی اسفناک بود و یکی خبری مسرت بخش اول خبر مسرت بخش خانم اعظم میری هم به جرگه متاهلین پیوست

 ایشان که در جلسه به اتفاق همسر محترمشان حضور داشت خود همگان را صاحب خبر کرد با خواندن غزلی که به همسرش تقدیم کرده بود والبته غزلی هم خواند با موضوعی ائینی

 این ازدواج را به ایشان وهمسرشان تبریک می گویم واز خداوند منان بهروزی را برای انها خواستارم

و  اما  خبر اسفناک خبر در گذشت برادر خانم زهره شجیعی بود

  ایشان که در افتخارات ادبی اش داوری جشنواره شعر امام رضا علیه السلام رادارد در چند سال گذشته با اتکا به ذوق خدا داد وتلاش خود توانست در میان شاعران سپید سرای زن مشهد جایی برای خود باز کند او با چاپ کتابی با مقدمه استاد رضا شکوهی خود را به جامعه ادبی معرفی کرد۰

در گذشت برادر خانم زهره شجیعی را به ایشان تسلیت گفته واز خدای منان برای ایشان صبر مسئلت دارم

با اینکه من هیچ قرابت واشنایی نزدیکی با ایشان ندارم اما نمی دانم چه شد که با شنیدن خبر در گذشت به ناخوداگاه غمی به سراغم امد واحساس هم دردی با ایشان  بر من حاکم شد به گونه ای که تا ساعتی ذهنم را درگیر کرد

کلمات در قالب انچه درزیر می بینید درذهنم جاری شدخواستم که با درج ان در اینجا ابراز هم دردی خودرا عنوان کرده باشم

 

 

با احترام برای زهره شجیعی

وجلال کیانی که او هم سیاه پوشیده بود

 

باد می اید

وگنجشکها از قطارها جا ماندند

 

پنجره راباز کن

جنازه  کسی را به افتاب می برند

جای گریزی نیست

که این سرنوشت ماست

پرنده برای گریستن فرصت زیادی نمی خواست

 وبرای پرواز

ساعت در عقربه ها میخکوب شده بود

وقاب روی دیوار

حرفی را میزد که تا به حال نمی گفت

انقدر زیبا حرف می زند که ساعتها

به او گوش میدهند

وانقدر زیبا گوش می دهد که ساعتها

برای او حرف میزنند

وقتی که گنجشکها از قطارها جا می مانند

وحرکت انسانها به خطوط موازی می رسد

 

بادها از صبح تا شب برای خودشان راه میروند

وبرگها پاییز را نشان می دهند

عجب فصلی است پاییز

زمستان در راه است وبهار

عجب فصلی است پاییز

 

 

 

شعر سپید


سرانجام گلها

 

عبور رهگذران

وکشتار فجیع گلها

با تازیانه باد خزان

صدای کسی در نمی اید

حتی شاعر.......

 

سرم را کنار اندوه تو می گذارم

شاید قطره بارانی

اندوه تورا ملایم تر کند

سیگارهایت را چه کرده ای

با این سینه گرفته

تو که از من خرابتری

راستی

شعرهایت را برای که می خوانی

گوش گلها از صدای بلبل ها خسته نمی شود.........

 

باد می اید

فصلها جا به جا میشوند

بهار می اید

وروئیدن گلها

همه را متوجه خود مکند

حتی شاعر۰ 

 

 

اتفاق برفها

 برفها

خاطرات رودخانه های تبخیر شده اند۰

شاعر سپیدی را دوست دارد

شاعر با برفها هما هنگ است

شاعر هم صدا

 با درختها

 رودها

وبرفها  

 می گوید

 اتفاق دربرفها نبود

اتفاق

در کلمه بود۰

 

غزل

اندوه عمر گذشته

بااینکه پائیزماندم بااینکه بی برگ وبارم

ایاشودای پرستو روزی بیایی کنارم

بامن بمان تابخانم اوازی ازجنس باران

سرپنجه های شمارا کم داردامشب دوتارم

من باغرورم شکستم اماتودیدی وحالا

یک چند مترانطرف تر یک صخره یک ابشارم

گفتم که راه سلامت درپیش گیرم پس ازاین

یعنی که عاشق نگردم اما چه شد اختیارم

اندوه عمر گذشته است کینگونه اتش گرفته است

فردا اگر نیمه سوز است شمعی کنار مزارم.

 

غزل مذهبی

 

با تسلیت شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) جهت عرض ارادت غزل زیر تقدیم می شود.

به امید قبول.

شب است و بغض نهانم به فکر غائله است

غرور توسن اشکم به دست حوصله است

به یاد فاطمه دستاس می کشد فریاد

که یادگاری از آن دست پر ز آبله است

پس از شهادت جانسوزت ای مفسر درد

نماز عشق علی را غم تو نافله است

کفن حجاب میان علی و فاطمه نیست

که بین آن دو فقط یک نگاه فاصله است

به دست قهر علی دست بند صبر زدند

به پای خشم علی بندهای سلسله است

 

غزل عاشقانه

شوری است پر از حادثه در جام لب تو

ای جان به فدای تو و پیغام لب تو

 

تو پادشه حسنی و انگور ملاحت

شیرین نشود الا در جام لب تو

 

در شیره ی کندوی طبیعت نچشیدم

شیرینی یک بوسه ز انعام لب تو

 

تقدیر من البته که خون خوردن خام است

رازی است فروبسته سرانجام لب تو

 

خوش باد به حال کلماتی که نشستند

در گوشه ای از شکل  دل آرام لب تو

 

بسیار هنرمند کسانی که چه بشکوه

مردند در اندیشه ای از کام لب تو