سلام دوست عزیز
خوشحالم که همراهیم می کنی و با محبت خود مرا سرشار
باشد که این در دجله انداختنت را خدای حی و حاضر در بیابانی بازت دهد که از دست و زبان من بر
نمی اید شکر نعمات خدایی و تو یکی از نعمتهایش هستی که برای من فرستاده
که گفت خلق خدا خدارا می ارزند به جان
غرض از این پست چندی پیش در خیال خودم با دوستی نادیده عالمی داشتم می گفتمو می شنیدم
در حین صحبت یادی شد از دوستی و نامی به میان امد از اقای موسوی
نیمه شب خلوت خانه و سکر شاعرانه دست به دست هم داد تا جرقه ای زده شود
از ان دوست پوزش خواسته جرقه زده شده را دمیدم تا کاری شد که در ادامه خواهید خواند
در طول زندگی موسوی های زیادی را دیده ام یعنی هر جا بروی با فامیل موسوی برخورد می کنی
در میان شاعران هم موسوی کم نیست
ازاقای سید مسلم موسوی مشهد بگیر تا برادران عبد الکرج تا سید مهدی موسوی عزیزو.....
که البته شهره خاص و عام هم هستند بعضی از این عزیزان
حال این موسوی کدام یک از این بزرگواران هستند بگذارید اول از خودش بپرسم بعد اگر مانعی نبود
به شما هم خواهم گفت
البته اگر شما خواننده عزیز انقدر کم که من حتی باشعر سرو کار دارم باشعر سرو کار داشته باشید
معمایی قابل طرح وجود ندارد
برای موسوی عزیز
غزل
یکی به من به یکی که تو در علاقه شدیم
وهردوتا من و تو عاشق ملاقه شدیم
ملاقه پشت ملاقه علاقه پشت بغل
بهانه ایست برای بغل حضور غزل
غزل غزل بغلت می کنم غزل به غزل
بغل بغل بغلت می کنم بغل به بغل
ملاقه ای ملاقه علاقه ای غزل
ملاقه توی علاقه بغل نه نه نه غزل
سلام موسویا دام دارام دارام دام دام
هزار مرتبه در فکرمی در این ایام
سلام موسویا چیز چیز چیز چه چیز
درست مثل همیشه قشنگ و خوب و تمیز
سلام موسویا اه ای گل خوشبو
بیا به کلبه درویشی من و یاهو
من از خودم به تو نزدیکتر شدم مرسی
درون صفحه مانیتورم بکن رقصی
غزل به خاطر تو رنگ و بوی تازه گرفت
برای مرگ خودش امد و اجازه گرفت
غزل به خاطر تو پیر دختری اخمو
غزل به خاطر تو بیوه ای بدون شو
غزل به خاطر تو یک حکایت بد بخت
غزل به خاطر تو چند دختر دم بخت
غزل به خاطر تو بوی تند بی قیدی
غزل به خاطر تو می دهد به من عیدی
غزل حکایت اقا و خواهرش باشد
غزل خیانت ملا به کشورش باشد
غزل خیانت یک شیخ بی پدر باشد
غزل فضاحت یک روسپی خر باشد
منو تو و غزل و عشق چار یار نبی
وعشق شیر خدا ما شدیم بار نبی
غزل بگو و غزل را دوباره عاشق کن
دوباره در دل این عاشقی شناور باش
دوباره وزن و ردیف و دوباره قافیه پر
دوباره شاعر نه یک مقلد خر باش
برای ان زنک روسپی بشو شوهر
برای این پسر کف نموده دختر باش
برای ان زن مظلوم بی پدر شده ات
بیا و جان خودت یک دقیقه شوهر باش
اگر بنا بود ادم نگردی اخر کار
نه گرگ
باربری خوب باش یک خر باش
همیشه عاشق خرهای باربر بودم
بیا و عاشق من باش و بار گستر باش
غزل حقیقت محض است روح زندگی است
نفس نفس زدن بعد یک دونده گی است
غزل مواجهه فقر و دوست داشتن است
وعشق زن به جوان است و عشق او به زن است
غزل خیانت یک زن به شوهرش باشد
و فکرهای عجیبی که در سرش باشد
غزل خیانت یک مرد عاشق لذت
به همسر گل و خوب و معطرش باشد
غزل گلی است که در دست تازه دامادی است
گرفته تا هدیه ای به همسرش باشد
غزل زنی است برازنده مادری نیکو
قصیده همسر و تصنیف دخترش باشد
غزل مسافر یک ایستگاه بی مترو
نشسته هیچ کسی در برابرش باشد
نشسته هیچ کسی در برابر غزلم
تو عاشق غزلی من مسافر غزلم
سلام موسوی و هم خدانگهدارت
خدا نگه دارت بازهم خدا نگه دارت
امیدوارم اساتید محترم به ایرادات این قبیل اشعار
عنایت بیشتری داشته باشند
ویک سپید
مکارم تو به افاق می برد شاعر
از او وظیفه و زاد سفر دریغ ندار
من عاشقانه ترین غزلهایم را برای تو می گویم
حتی اگر کفشهایم لنگه به لنگه باشد
ولباس تنم
همرنگ پیراهن تو نباشد
حتی اگر
از عاشقانه سرایی
کلمه ای ندانم
پیراهنم را از سر راه بردار
این تارو پودها نادیدنی است
پادشاهی انها را نپوشیده
انها را به پای تو می ریزم
ارزوی بودن
در ملکوت باغچه تو
هر روز پروانه هایت را
از خود بیخود می کند
روسری ات را به من بده
تا باغچه ای را به خانه ببرم
در اپارتمانی که من زندگی می کنم
صدای پرنده ای نیست
تنها جایی که می شود گلی پیدانکرد
پیراهنی است
که همرنگ تو نیست
صدایت را به من بده
تا تنهاییت را بپوشانم
من
عاشقانه ترین غزلهایم را
برای تو می گویم