تمنای ظفر



چه قدر پنجره دور است تا پرنده شدن




تا از تو تمنای ظفر داشته باشم


حاجت نه به اندوه دگر داشته باشم



شمشیر به قتل من دیوانه کشیدی


حیف است که پیش تو سپر داشته باشم



با اینکه دلی خالی از اغیار ندارم


یک چشم فرو مانده به در داشته باشم



در راه وفای تو خدایم بستاند


جانی ز جفای تو اگر داشته باشم



این سکر عجیبی که درون دل صهبا است


از میکده ی دیده ی تر داشته باشم



لبهات بگو باز به گفتار بیایند


تا شربتی از شیر و شکر داشته باشم



یک روز اگر بخت موافق بنماید


یک پنجره ی رو به سحر داشته باشم



خورشید من ان لحظه ی بالا زدن از کوه


اهسته تو را زیر نظر داشته باشم



صبح دگرش هیچ نشانی زمنت نیست


ان شب که تو را خوب به بر داشته باشم



انرا که خبر شد خبری باز نیاید


در حد همین از تو خبر داشته باشم





به بهانه انتخابات




سال هزار و سیصد و پنجاه و هفت بود


حرف از صفا و صلح و رهایی و نفت بود



سال هزار و سیصد و ...غوغای جنگ شد


تیتر رسانه ها همه تو پ و تفنگ شد



 سال هزار و سیصد و... سازندگی رسید


از جنگ راه ها به سوی زندگی رسید



سال هزار و سیصد و ...آقای خاتمی


سهم جماعت از جنگ شد قسمت کمی



سال هزار و سیصد و ...کو احمدی نژاد؟


ملت به خواب ناز فرو رفت و شد به باد



سال هزار و سیصدو... گامی بلند بود


فتنه سرش برای بریدن به بند بود



سال هزار و ...ول کن از اینها که بگذریم


مردم همه فدایی لبخند رهبریم


91/2/30






به تویی که بیشتر از یک نفری




سلام



این نامه را به تو می نویسم تویی که بیشتر از یکنفری



تو که آمیزه ای هستی از احساسهای متفاوت وگاه متضاد تو که عالمانه درپی تعمیر جهان خویشتنی



وقتی هم علمت با واقعیتها نمی خواند بر می آشوبی



تو بیشتر از یک نفری همان طور که من همانطور که همه همان طور که

 آب و درخت و آینه



تو که نمی دانم کجایی و چه می کنی اما می دانم اینجای کار را اشتباه کردم



به من چه که تو کجایی چه میکنی و می خواهی به که رای بدهی به من چه این حرفا



به من چه که تو صبح از خانه که بیرون می آیی به چند نفر

لبخند بزنی یا نزنی تا محل کار تا اداره تا مدرسه



من به تو چه کاری دارم  یعنی من که هستم که کاری داشته باشم

بین من و تو سنخیت و رابطه ای نیست غیر از همین کلماتی که



  روی این صفحه ی مسطح به نفع کاندیدای مورد علاقه ی ما قدم رو می روند



حرفها تمامی ندارد در بیان حرف مهم طرز بیان آن حرف هست و ما این را خوب آموخته ایم



سالها خواب می بینیم و رویا می بافیم اما دریغ از به وقوع پیوستن آنها آنها واقعی نمی شوند



آنها شعر می شوند و راهی که خودشان دوست داشته باشند را می روند آنها به حرف ما نظر ما و فهم ما



کاری ندارند آنها کار خودشان را می کنند بی هیچ واهمه ای از کسی با شدید ترین ابزار هایی که در دست دارند کلمه ها




گفتم که همه چی به تو بستگی داره اما ...از درویشی سوال کردند رمز آبادی در چیست گفت در خرابی





92/3/4




یار باقی دیدار باقی