عید مبارک

 

 

 سلام دوست عزیز

 راستش امروز تولد امام شیعیان را  دوست داشتم با شعری در خدمتت باشم 

 به دوبیت از  شاعری گم نام بسنده می کنم و مطلب کوتاهی

که در جایی خواندم و نظرم را جلب کرد

پس تا درودی دیگر

 

 

ادمها همو گم می کنند چون دست همو نمی گیرند

پس  بیاییم  دست عزیزانمان را

خوبتر از قبل بگیریم تا پیش از اینکه فرصت دوست داشتن

به دست بیاوریم همدیگر را گم نکنیم و بدانیم که فرصتها

زود گذرند

 

 

 

میلاد امیر المومنین علی علیه السلام بر همه

 شما خوبان مبارک

 

 

زمانه بر سر جنگ است یا علی مددی

مدد زغیر تو ننگ است یا علی مددی

گشاد کار دو عالم به یک اشاره توست

به کار ما چه درنگ است یا علی مددی

 

غمگین دل خود به دهر شاد از که کنیم

 

 

سلام دوست عزیز

شاید تو جنید را بشناسی شاید هم نه اگر می شناسی که هیچ اما اگر

نمی شناسی محمد رفیع جنید از شاعران خوب و جوان افغانستان و از دوستان

شفیق و مهربان نویسنده این سطور است که زمانی از حسن روزگار در همسایگی

هم بودیم و قدرش را ندانستیم تا از پیش ما رفت.

محمد رفیع جنید بعد از مدتها به ایران بازگشت تا دل دوستانش را از دیدار خود

شاد کند. جنید را نه تنها برای شعر های زیبایش که برای روح اشفته و شیدایی

عاشقانه اش دوست داشتم که شعر های زیبا یش هم از همان شیدایی عاشقانه

سرچشمه گرفته بود.

جنید را هر وقت که می دیدم عاشق بود و عاشق و حتی خیلی وقتها شاعر هم

نبود و تنها عاشق بود و همین

اما اینبار که بعد از مدتی دوری و انتظار دیدمش عاشقی بود که غیر از عاشقی

شاعر هم بود و نویسنده و مولف و بنیانگذار یک مکتب ادبی به همراه عده ای دیگرهم

بود و روشنفکر که نه خدا نکند که حیف امثال جنید است گرفتار شدن به این بلیه.

اما ان روح عاشق هم کمتر در تجلی بود و این را یکی از دوستان فاضلش هم اشاره

کرده است در مقاله ای که به مناسبت حضور جنید در ایران نگاشته شده.

البته این خوب است که شاعر بتواند شوریده گی اش را در درون حمل کند و به

بیرون سرایت ندهد اما بعضی وقتها شاعر کم می اورد و شوریده گی درون به شکل

جنون نمایان می شود و انگاه یکی بیایدو شاعر را بگیرد از دست مردم یا مردم را نجات

بدهد از دست شاعر.

جنید هم رفت همچون خیلی های دیگرو ما مردم بی انکه مفاخر فرهنگی خودمان

را بشناسیم درگیر توهم فرهنگ هستیم و این درگیری به مرزی می کشاند مردم را

که دیوانه می شوند بی انکه جنونشان بوی شاعرانگی بدهد و این یک فاجعه

اجتماعی می تواند باشدکه یقینن هم هست

محمد رفیع جنید از سرامدان شاعران هم نسل خودش است در صفات خوب شاعرانه

و انسانی. جنید هم شاعر خوبی بود و هم انسان خوبی و اینرا همه می گفتند

خاصه انانکه با او نزدیکتر بودند.

شعر جنید هم شعری است مختص خودش که بیان فخیم ان به همراه لطافت های

زبانی و نو اوری های بیانی از ویژگی های ان به حساب می اید. با اینکه جنید

از زبان و قالبی قدیمی در اشعارش استفاده می کنداما بیان جنیدبیانی امروزی

و با ویژگی های سبک شناسی شعر امروز به حساب می اید و همین ویژگی

سبب شده است که شعر جنید هم مخاطبین شعر کلاسیک را به همراه خود

داشته باشد و هم مخاطبین شعر امروز را

حضور جنید بهانه ای بود تا دوستان دیداری با هم داشته باشند و شاعران همیشه

غمگین دلی از غم تازه شاید شعری بگویند که غباری از دلی بگیرد.

نمی دانم چه می خواهد این یاد رضا ضیایی که ول کن هم نیست و دایم می گوید

که هی فلانی مرا هم از قلم نیا نداز. و هی فلانی روحت شاد و هی فلانی جایت

خالی و صداقتت جاری هی فلانی

با اجازه از رفیع جنید که می دانم چه قدر رضا را دوست داشت و او هم جنید را

این پست را با یک رباعی که ورد همیشگی رضا ضیایی بود به اتمام می رسانم

 

غمگین دل خود به دهر شاد از که کنیم

چون دلبر خود خودیم یاد از که کنیم

مردم به فلک شکوه زبیداد کنند

ما خود فلک خودیم داد از که کنیم

 

غمنامه دلدادگی

 

 

غمنامه دلدادگی

به بهانه رحلت امام خمینی ره

 

 

 

آخ اگه من بوی تنت رو داشتم

گلهای سرخ پیرهنت رو داشتم

اخ اگه بعد از این همه تنهایی

چینهای پشت  دامنت رو داشتم

 

هیچی از این بهتر و خوبتر نبود

عاشق دیوونه که نوبر نبود

 

 

اخ اگه من مرید راهت بودم

همیشه در گیر نگاهت بودم

پشت و پناه دل من بودی و

همیشه من پشت و پناهت بودم

 

 

اخ چی میشد کمی نگام می کردی

صدات می کردم و صدام می کردی

وقتی می گفتی یکی از این روزا

یه لحظه از همین روزام می کردی

 

 

اخ اگه من اهل سیاست بودم

دنبال پول و مال و قدرت بودم

الان برا خودم برو بیایی

داشتم و حاجی محله ات بودم

 

اخ اگه درد من یکی دوتا بود

اخ اگه دیگ مسی مون طلا بود

اخ اگه این رئیس جمهور ما

رئیس یک کشور بی گدا بود

 

 

هیچی از این بهتر و خوبتر نبود

عاشق پا پتی که نوبر نبود

 

 

چی میشد این چی میشدا کم میشد

یکمی این فاصله ها کم میشد

آخ چی میشد خمینی بت شکن

هنوز بود و از این بتها کم میشد

 

 

اقا جونم امام خوب ملت

چشم و دلت چشم و چراغ امت

اومدی دیروز که بیدار شیم همه

از خواب چندین ساله سلطنت

 

 

هیچی ازاین بهتر و خوبتر نبود

عاشق خواب دیده که نوبر نبود

 

 

فردای ما چه مبهمه اقا جون

روزا همه محرمه اقا جون

صدای نوحه زاریا فراوون

تا که دلت بخواد غمه اقا جون

 

 

ببین که انقلاب تو کجا شد

اون همه حرفای قشنگ هوا شد

مهدی هاشمی دیگه خارجه

مشایی اومد قاطی ادما شد

 

 

حرف فقط حرفه زنه اقا جون

ترانه ها مستهجنه اقا جون

این صدای کویتی پوره نخیر

صدای نانسی مانکنه اقا جون

 

 

صدای خواننده زیر زمینی

صدای فرهنگ عقب نشینی

روایت فتح بی فتحی ما

یادش به خیر مرتضای اوینی

 

 

صدای خواننده های اون وری

نامجو و شادمهرو خانوم پری

راستی اقا جون میدو نی که اینجا

دونه ای چند شده نون بربری

 

 

از ما نه هرچی هستش از خدایه

هرچی که هست مال همون بالایه

یارانه ها فاصله ها رو پر کرد

حالا دیگه دنیا تو مشته مایه

 

 

  اقاجونم قربون قد و بالات

قربون یادگاری های زیبات

رفتی کجا شونه به شونه ی کی

بمیره این عاشق بی سرو پات

 

 

اقا جونم غریبی خیلی سخته

زمان حال و وضع فعلی سخته

برا اونا که عاشقت نموندند

تحمل مجنون و لیلی سخته

 

اخ اگه من بوی تنت رو داشتم

 

هیچی از این بهتر و خوبتر نبود

عاشق مثل من که نوبر نبود

 

 

هرکه پیدا می شود از دور پندارم تویی

 

 

با سلام و تبریک ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها و روز زن و مادر

هفته گذشته هفته سختی را سپری کردم و در اینجا از تمام دوستانی که

با درج پیام قوت خاطر من بودند کمال تشکر را دارم

این پست را می گذارم برای عوض شدن حال و هوای خودم

عنوان مطلب بر گرفته شده از یکی از غزلهای شاعر و عارف بزرگ قرن نهم

هجری عبد الرحمن جامی است که حکایت شیرینی هم دارد

در این روز عید نقل انرا بد ندانستم شاید لبخندی بر لبی بنشاند و بعد هم

سه رباعی و یک غزل تقدیم می شود

می گویند روزی جامی که غیر از شاعری عالمی خبره و سخنوری توانا بوده است

بر منبر وعظ و خطابه مشغول ایرا د صحبت بوده که به این بیت میرسد

بس که در جان فکار و چشم بیمارم تویی

هرکه پیدا می شود از دور پندارم تویی

یکی از مخالفان جامی که در محفل حضور داشته به خیال خود برای خراب کردن

 بلند می شود و به بانگی رسا می گوید که یا شیخ «روم به دیوار»

اگر خری را ببینی چه

می گویند جامی همانطور که ادامه صحبت می دهد به ارامی و به گونه ای که همه

 بشنونددر جواب ان مرد سفیه می گوید

      پندارم تویی

 

رباعی

باران باران  دوباره  دریا دریا

ماسه ماسه دوباره صحرا صحرا

من اندک و تو اندک و ما اندکتر

اما من و تو چاره نداریم از ما

رباعی

کاشی کاشی همیشه کاشی کاشی

باشی باشی همیشه  باشی باشی

این خوب و بد از عهده من بیرون است

دست تو بود قلم موی نقاشی

رباعی

درباره صحبتی که داریم بگو

اندازه فرصتی که داریم بگو

هی از بد و خوب و خوب و بد شکوه نکن

از گوشه خلوتی که داریم بگو

 

و یک غزل

 

تو ای لطیف تر از بوی گل. گلت به کنار

هزار پنجره اواز بلبلت  به کنار

 

تو ای صبورترین ابر در کشاکش باد

سه چهار روز دگر هم تاملت به کنار

 

چه می شود بنشینم کنار بعد اظهر

اگر اجازه دهی در تقابلت به کنار

 

من و هزار بلا در هزار توی زمان

چه گویم از دل تنگم .تحملت به کنار

 

ترانه و غزل و حرف و شعر را ول کن

نمی رساند از این ورطه این پلت به کنار

 

رهاتر از پرو بال پرنده ها هستم

اگر شبی برسد این تغزلت به کنار

 

فدای انهمه احساس بی تکلف تو

تمام هستی من ای گلم. گلت به کنار

 

یار باقی دیدار باقی