عشق
عشق ارامش دلهای پریشان باشد
گرمی اتش شبهای زمستان باشد
عشق ان نیست که دور از دل و دست مردم
عشق ان است که در شهر فراوان باشد
عشق در خاطر خشکی زده ی قایقها
مثل باریدن بی وقفه ی باران باشد
عشق بغضی است که در یک چمدان جا مانده
زائری هست و دلش سمت خراسان باشد
عشق اشکی است که از گوشه ی چشمی جاری است
عشق شوقی است که اینگونه نمایان باشد
یار باقی دیدار باقی
تو نگو ما را به دان شه بار نیست