غزلی کوتاه

غزلی برای نشنیدن

با این که داغدارغم بی بهاری ام

چون ضجه های زنجره در باغ جاری ام

«دکان چشم اگر نبود هیچ کاره ایم»

تسلیم محض گریه ام ابر بهاری ام

در من پرنده ای است که دانایی اش کم است

وقتی که باد ریشه کند در صحاری ام

من برگ بی ترنم پاییز نیستم

من پاره های سوخته یک قناری ام

هر شب کنار این شب موهوم بی درخت

ان سایه ام که از تن خود هم فراری ام

 

مصراع سوم این کار وامی است از هاشم بهروز

باد های تکراری

اثر نداشته در بادهای تکراری  

شکوه غرش فریادهای تکراری

 

نگاه سینه کش بیستون غم الود است

زبی خیالی فرهادهای تکراری

 

چه قدر پشت سر هم کنار جاده مرگ

امید عافیت ابادهای تکراری

 

اسیر حسرت ما گشته عشق دنیا این

عروس حجله دامادهای تکراری

 

برای مرغ دلم دام تازه می خواهم

دلم گرفت زصیادهای تکراری

 

 و این هم یک غزل قدیمی محصول ۱۳۷۴همان ایام کافه