جان من است آوردگاه آخرینت
خوش حکمرانی می کنی در سرزمینت
بودی همیشه در غزلهای من اما
حتی دریغ از گفتن یک آفرینت
دستی به یغما برده ای در خرمن گل
میریزد آخر برگ گل از آستینت
در پشت پیراهن چه مخفی کردی آیا
می خواهم از آن میوه های دست چینت
یک گوشه از موی تو رویت را گرفته
بالا بزن آن سیم شب را از جبینت
حرفی نمی ماند مگر اینکه بگیری
گاهی خبر از عاشقان دل غمینت
می تر سم از آینده وقتی بی تو هستم
وقتی که دشمن خیمه زد در سرزمینت
خرداد نود و دو
+ نوشته شده در یکشنبه سوم شهریور ۱۳۹۲ ساعت 10:27 توسط
|
تو نگو ما را به دان شه بار نیست