با سلام و تبریک ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها و روز زن و مادر

هفته گذشته هفته سختی را سپری کردم و در اینجا از تمام دوستانی که

با درج پیام قوت خاطر من بودند کمال تشکر را دارم

این پست را می گذارم برای عوض شدن حال و هوای خودم

عنوان مطلب بر گرفته شده از یکی از غزلهای شاعر و عارف بزرگ قرن نهم

هجری عبد الرحمن جامی است که حکایت شیرینی هم دارد

در این روز عید نقل انرا بد ندانستم شاید لبخندی بر لبی بنشاند و بعد هم

سه رباعی و یک غزل تقدیم می شود

می گویند روزی جامی که غیر از شاعری عالمی خبره و سخنوری توانا بوده است

بر منبر وعظ و خطابه مشغول ایرا د صحبت بوده که به این بیت میرسد

بس که در جان فکار و چشم بیمارم تویی

هرکه پیدا می شود از دور پندارم تویی

یکی از مخالفان جامی که در محفل حضور داشته به خیال خود برای خراب کردن

 بلند می شود و به بانگی رسا می گوید که یا شیخ «روم به دیوار»

اگر خری را ببینی چه

می گویند جامی همانطور که ادامه صحبت می دهد به ارامی و به گونه ای که همه

 بشنونددر جواب ان مرد سفیه می گوید

      پندارم تویی

 

رباعی

باران باران  دوباره  دریا دریا

ماسه ماسه دوباره صحرا صحرا

من اندک و تو اندک و ما اندکتر

اما من و تو چاره نداریم از ما

رباعی

کاشی کاشی همیشه کاشی کاشی

باشی باشی همیشه  باشی باشی

این خوب و بد از عهده من بیرون است

دست تو بود قلم موی نقاشی

رباعی

درباره صحبتی که داریم بگو

اندازه فرصتی که داریم بگو

هی از بد و خوب و خوب و بد شکوه نکن

از گوشه خلوتی که داریم بگو

 

و یک غزل

 

تو ای لطیف تر از بوی گل. گلت به کنار

هزار پنجره اواز بلبلت  به کنار

 

تو ای صبورترین ابر در کشاکش باد

سه چهار روز دگر هم تاملت به کنار

 

چه می شود بنشینم کنار بعد اظهر

اگر اجازه دهی در تقابلت به کنار

 

من و هزار بلا در هزار توی زمان

چه گویم از دل تنگم .تحملت به کنار

 

ترانه و غزل و حرف و شعر را ول کن

نمی رساند از این ورطه این پلت به کنار

 

رهاتر از پرو بال پرنده ها هستم

اگر شبی برسد این تغزلت به کنار

 

فدای انهمه احساس بی تکلف تو

تمام هستی من ای گلم. گلت به کنار

 

یار باقی دیدار باقی